«اگه دوسم داری، نباید ازم دور شی!»
زوج: نگار و فرهاد، ۲ ساله ازدواج کردن
مشکل: فرهاد مدام تماس میگیره، پیام میده، موقعیت مکانی نگار رو چک میکنه، و با کوچکترین فاصلهای دچار اضطراب و خشم میشه. نگار احساس ترس میکنه و اعتمادش آسیب دیده.
[صحنه: اتاق مشاوره، نگار روی صندلی نشسته، چشماش پر اشکه. فرهاد کنارش، عصبی و بیقرار.]
نگار: حتی وقتی میرم خونه مادرم، باید لوکیشن بفرستم. اگه جواب تلفنشو ندم، ده بار پشت سر هم زنگ میزنه.
فرهاد (با لحن دفاعی): چون دوستت دارم! آخه چطور میتونم راحت باشم وقتی نمیدونم کجایی؟
مشاور: دوست داشتن یعنی احترام به فضای شخصی طرف مقابل. مراقبت فرق داره با کنترل.
نگار: از وقتی ازدواج کردیم، دیگه خودم نیستم. همهچی باید طبق ذهن فرهاد باشه. حتی لباس پوشیدنم!
فرهاد (با صدای بلند): من فقط نمیخوام کسی جز من بهت نگاه کنه! این حس بد لعنتی ولم نمیکنه…
[فلشبک: صبح خانه]
نگار داره لباس میپوشه. فرهاد جلوی در میایسته، اخماش تو همه.
فرهاد: با این مانتو میخوای بری بیرون؟
نگار: همینه که همیشه میپوشم، چیزی نیست.
فرهاد: پس چرا حس میکنم واسه جلب توجه پوشیدی؟!
نگار آهی میکشه، مانتوشو عوض میکنه.
[بازگشت به اتاق مشاوره]
مشاور (با صدای ملایم): فرهاد، این اضطرابی که حس میکنی، ریشهش کجاست؟ چرا انقدر از دست دادن میترسی؟
فرهاد (چشماش پر اشک میشه): چون قبلاً همه رفتن… نمیخوام نگارم بره…
نگار: ولی با این رفتارها، داری منو از خودت دور میکنی…