لیلا حس میکنه نوید در بحثها همیشه ساکته و فرار میکنه. نوید میگه لیلا توی دعواها پرخاشگر میشه.
[صحنه: اتاق مشاوره، نور ملایم، روی مبل نشستن. مشاور روبروشون]
مشاور: خوب، چی شد که تصمیم گرفتین با هم بیاین اینجا؟
لیلا (با صدایی کمی عصبی): چون دیگه نمیتونستم تحمل کنم! هر بار که بحث پیش میاد، نوید یا ساکت میشه یا از خونه میره بیرون. انگار من دارم با دیوار حرف میزنم!
نوید (آرام): چون وقتی عصبانی میشی، فقط داد میزنی. من ترجیح میدم سکوت کنم تا دعوا بدتر نشه.
لیلا: سکوت یعنی بیاحترامی! یعنی من مهم نیستم! اصلاً نمیفهمی این چه حالی بهم میده…
مشاور: لیلا، تو داری سعی میکنی حرف بزنی و شنیده بشی. نوید، تو با سکوتت سعی میکنی از درگیری فرار کنی. ولی در واقع هر دوتون دارین دور میشین از هم.
۶ ماه قبل، قبل از مراجعه به مشاور
(در آشپزخانه، لیلا با صدای بلند): تو با من حرف نمیزنی چون اصلاً برات مهم نیستم!
نوید (در حال پوشیدن کفش): دارم میرم بیرون، نمیخوام دوباره اون دعوای مسخره رو شروع کنیم.
لیلا (اشکآلود): فرار کن، مثل همیشه! کاش یکی بود که حرفای منو بفهمه…
[نوید در رو محکم میبنده. لیلا تنها میمونه، گوشی رو برمیداره و شروع میکنه به سرچ: «چطور بفهمم همسرم دوستم داره؟»]
[برگشت به اتاق مشاوره]
مشاور: اگه ادامه میدادین بدون کمک، فکر میکنین چی میشد؟
نوید: شاید جدا میشدیم. من حس میکردم هیچوقت نمیتونم کاری رو درست انجام بدم.
لیلا: منم دیگه داشتم واقعاً از نظر احساسی خالی میشدم. حس میکردم تنها شدم.
مشاور (لبخند): پس بیاین یاد بگیریم چطور بدون داد یا سکوت، احساساتتون رو به هم منتقل کنین. قراره گوش بدیم، نه فقط بشنویم.